پایان دروغها نوشتهی اندرو برت ترجمهی فرانک سالاری نشر البرز وارد اتاق نشیمن شدم. به سویم برگشت. تا جایی که میتوانستم، چاقو را محکم در سینهاش فرو کردم. نگاهش مانند تصویر بود. یکی از آن خاطرههایی است که هرگز از ذهنم پاک نمیشود. آرام زمزمه کردم. «وقتش رسیده.» به پشت روی زمین افتاد. «عزیزم این … ادامه خواندن پایان دروغها
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.